شمردم دقیقا شش تا ماشین رد شدن و کسی زحمت ترمز کردن به خودش نداد 
شهرک خلوت و کم رفت و اتمد و خو تاکسی اختصاصی نداره 
با اوضاع اقتصادی فعلی هم که اکثر کارخونه ها خوابن د رفت و آمد به همون میزان کم 
غر زدم براش 
اینکه خو ببین آخدا یکم تلخ دیگه 
هوا که سرده 
خیابون خلوت 
ساعت مناسبی هم که نیست 
اینایی که بی توجه رد میشن 
خو باید یه نگاهی بکنن دیگه 
من که همیشه موقع برگش هر کسی رو دیدم سوار کردم 
خو یعنی اینقدر همه چی بی پایه و اساس شده برات 
نذاشت حتی دیگه ادامه بدم 
هفتمی وایساد 
آره تو از رگ گردن به من نزدیک تری 
حتی وقتی دیشب اونطوری از خواب پاشدم 
امروز صبح از جلوی یه مکانی رد شدیم و مصطفی گفت اینجا مراسم عقد مرتضی بود
نمیدونم چرا توو ذهنم گفتم "چه بد که من نبودم 
خو حتما عروسی میخاد بگیره 
خو چه بد که من نیستم"
دمش گرم ایشالله همیشه شاد باشه دلم براش تنگ شده خیلی 
عصر با هم بودیم که باباش گفت حال عمو بیژن بده و باید بریم حشمت 
نمیدونم چرا انقدر مضطرب شدم 
اونقدری که نزاشتم تا دم در برسونتم و وسط راه پیاه شدم 
*فقط خواهشا حالشو به منم بگو
#باشه آقا باشه 
اومدم خونه تا سرمو گذاشتم رو بالش خواب دیدم 
همون باغ همه سیاه!
*آقا خوبی چه خبر؟
#دارم میرم خونه ی عمو اینا،فوت شد.
.
.
.
.



مشخصات

آخرین جستجو ها